خاطرات شمال
خاطرات من

ظهر پنجشنبه راه افتادیم.همون اول یه سوتی دادم در حد تیم ملی........

هنوز مشهد بودیم که ابجی یه دفعه گفت:میخواستم کشک بردارم یادم رفت...

منم که مامان تو پلاستیک تنقلات کشک هم واسم گذاشته بود سه تا در اوردم و یکی گذاشتم تو دهنم و دو تا هم دادم جلو طرف اونا انگار نه انگار که ماه رمضونه و حالا من روضه نیستم اینا که روضه ان!!!!!!!!!!!!!!!!!خلاصه کلی هم به شوخی گفتم فکر نکنین بازم بهتون میدم همین اولی و اخریشه...

حالا این دو تا رو میگی هاجو واج موندن و منو نگاه میکنن منم که اصلآ یادم نیومد و همونطوری ادامه دادم.....

که یه دفعه ابجی با خنده بهم گفت:مگه تو روزه نیستی؟؟؟؟؟؟

تازه دوهزاریم جا افتاد که عجب سوتی ای دادم......

خلاصه سریع گفتم:ا...یادم رفته بود....ولی کلی بهم خندیدن....از من بعید بود....

نمیدونم اخه فکرم درگیر استاد بود که مسیج داده بود:ایمیلتون رو چک کنین...

اما من اینترنتی در دسترسم نبود....شاید فکرم درگیر اون بود.......

شبش بابا امان بجنورد خوابیدیم.دم افطار اقا رضا فکر کرده بود اذان دادن و رفته بود سیر اب خورده بود و وقتی امد تو چادر تازه بعد از چند دقیقه اذان گفت...کلی بهش خندیدیم و اینم به سوتی من در شد...

فردا صبح یعنی صبح جمعه بلند شدیم و حالا دیگه اونا هم روزه نبودن صبحانه خوردیم و راه افتادیم...

ناهار رو تو راه خوردیم...هوا فوق العاده گرم و شرجی بود....

ساعتای پنج و شیش بعدازظهر رسیدیم ساری و رفتیم فرح اباد تو پلاژ و وسایل رو گذاشتیم و رفتیم کنار دریا...

انصافآ عجب جایی بود...تمیز...باکلاس...خلوت...

رفتیم تو اب و بعدم یکم تو ساحل نشستیم و بعدم رفتیم و شام خوردیم و خوابیدیم....

(شنبه).فردا صبحش ساعتای 7 منو به زور بیدار کردن و رفتیم تو الاچیق و صبحانه خوردیم....بعدم رفتیم لب دریا....

اومدیم و استراحت کردیم و ناهار خوردیم و بعد از ظهر هم رفتیم تا ساری و تو شهر کلی گشتیم و رفتیم بازار و اول هم اقا رضا رو به زور فرستادیم سلمونی.......

بعدم بلال و شام گرفتیم  و برگشتیم ویلا....

ولی اینقدر خرت و پرت خورده بودیم که سیر بودیم...اما اقا رضا گفت:گشنمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیگه شام رو برداشتیم و رفتیم زیر الاچیق خوردیم...

یکشنبه)امروزم صبح به زور بیدارم کردن و رفتیم بیرون و صبحانه خوردیم....

(خداییش هر کی هر چی بگه قبوله فقط منو از خواب صبحم بیدار نکنین...)

 بعدم رفتیم لب دریا من دیگه نرفتم تو اب اما این دو تا رفتن من نشستم لب ساحل و کلب چرندیات رو ماسه ها نوشتم واسه خودم....و کلی فکر کردم....از خدا خواستم منو ببخشه...بابت همه روزایی که ندیدمش...واسه همه روزهایی که گناه کردم....واسه خیلی چیزا...........

بعداز ظهرم رفتیم پشت پلاژ و اتیش کردیم و بلال ها رو درست کردیم و خوردیم....خیلی خوشمزه بود........

بعدم با یه پلاستیک تخمه رفنیم لب دریا قرار نبود کسی بره تو اب یکم که نشستیم ابجی گفت کی میاد بریم تو اب؟؟؟خلاصه رفتیم ..دریا هم که عصبانی بود و طوفانی....ولی خیلی حال داد موج میزد بهمون و کله پا میشدیم...یه تیکه من میخواستم غرق شم که ابجی به دادم رسید...

خلاصه خیلی خوب بود....

واقعآ دریا خیلی عجیبه...وحشتناک ولی دوست داشتنیه....با دیدنش ادم واقعآ به وجود خدا پی میبره....فکرشو بکن خدا از این دریای به این بزرگی هم بزرگتره!!!!!!!!!!!!!

دوشنبه)امروز صبحم بعد از خوردن صبحانه تو الاچیق اومدیم وسایلا رو جمع کردیم و نزدیکای ظهر راه افتادیم رفتیم بالاتر...

ناهار رو نمک اب رود خوردیم....

ولی عجب هوایی بود...گرم...داششتیم میمردیم از گرما...

ولی اونجا خیلی خندیدیم....یه جایی هم نشسته بودیم که شیب بود هی سر میخوردیم پایین.....

خلاصه ساعتای 7 راه افتادیم و رفتیم بالاتر رفتیم جاده ی کلاردشت...عجب جاده ی وحشتناکی بود....چقدرم شلوغ بود....معدن ارازل و اوباش هم بود...

همه با دوست دختراشون اومده بودن و صدای ضبط هم تا اخر بلند و....

خلاصه جایی واسه خوابیدن پیدا نمیشد اخرش دم یه املاکی وایستادیم و چادر زدیم و با هزار ترس و لرز خوابیدیم...

سه شنبه)صبح بلند شدیم و برگشتیم و رفتیم طرف رشت...هوا فوق العاده بد بود...ظهر تو راه تو یه جنگل کنار دریا وایستادیم....

از بس که هوا گرم بود من که دیگه لباس تو خونه پوشیده بودم شده بودم مثل روستایی ها ولی  من که اینقدر برام مهمه چی بپوشم تو اون هوا اصلآ برام مهم نبود...اقا رضا باورش نمیشد من با همچین تیپی بیرونم...میگفت تو با اون همه تیپ زدن....

خلاصه اونجا هم خیلی خندیدیم....

ناهار رو هم من درست کردم.....

و سر شب راه افتادیم و برگشتیم....

رویان وایستادیم که بخوابیم...ولی اینقدر پشه داشت و گرم بود که نتونستیم بخوابیم بلند شدیم و جمع کردیم و دوباره راه افتادیم..من که تو ماشین خوابیدم...

خلاصه ساری که رسیدیم خوابیدیم و صبح هم راه افتادیم..ناهارهم اکبر جوجه خوردیم...

شب هم رسیدیم مشهد....

خداییش هیچ جای ایران همین مشهد خودمون نمیشه.........................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : فرشته

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 88
بازدید دیروز : 61
بازدید هفته : 298
بازدید ماه : 294
بازدید کل : 30562
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 66
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس