خاطرات من

 تو یه حس همون روزام........تو یه احساس ارامش.......همون حسی که این روزا ........ به حد مرگ میخامش.......

دلم میخاد.....عاشق شم.........اخه فکرت شده دنیام..........اگه عاشق شدن درده...من این دردو ازت میخام.........

اگه این زندگی باشه....اگه این سهمم از دنیاس....من از مردن هراسم نیس....

یه حسی دارم این روزا....که گاهی با خودم میگم....شاید مردم حواسم نیس..........

اگه.........................

بعد تو من از همه دنیا بریدم...........باورم کن من به بد جایی رسیدم.........لحظه لحظه زندگیمون با عذابه.........باورم کن حال من خیلی خرابه..........

اگه.......................

.

.

تو رو ارزو نکردم....تا تنهایی جاده....اخه حتی ارزوتم واسه من خیلی زیاده......تو رو ارزو نکردم....این یعنی نهایت درد......خیلی چیزا هس تو دنیا که نمیشه ارزو کرد.....تو رو تا یادمه هس..... دور از همین پنجره دیدم.....بس که فاصله گرفتی.....به پرستش رسیدم....من گذشتم از تبی که....تو رو تو خونه ام ببینم.....راضی ام به این که گاهی....تو رو میتونم ببینم..... نه امیدی به سفر نیس.....از همین فاصله برگرد....خیلی از فاصله ها رو....با سفر نمیشه پر کرد....عمری پای تو نشستم....که منو حالا ببینی....تو مثل کوهی که باید.....منو از بالا ببینی.....

.

.

این حقم نیس.......این همه تنهایی.....وقتی تو اینجایی.....وقتی میبینی بریدم....این حقم نیس.....حق من که یه عمر....با تو بودم....اما ..... با تو روز خوش ندیدم.........

تو یه شب میری.......قلب تو دریاس......بر نمیگردی......چون دلت اونجاس.......خیلی اشوبی..........خیلی درگیری.......خیلی معلومه......که داری میری........

این حقم نیس..........................................

.

.

باز یه بغضی گلومو گرفته.........باز همون حس درد جدایی.........من امروز کجامو...........تو امروز کجایی...........حال تو بد تر از حال من نیس......پشت این گریه خالی شدن نیس.........همه درد دنیا یه شب درد من نیس.............

تو از قبله ی من ......... گرفتی خدا رو.........کجایی ببینی...........یه شب حال ما رو.............فقط حال من نیس.........که غرق عذابه............ببین حال مردم ...........مثه من خرابه......کجایی ؟............

باز.................

.

.

من اینجوری نمیتونم..........یه سدی بین قلب ماس.........تو باید غرق شی در من......بفهمی کی دلش دریاس........

من اینجوری نمیتونم ...............تو پای من نمیشینی.........تو او اونقدر بخشیدم........بزرگی رو نمیبینی..............

همیشه مقصدم بودی...........کجا با تو سفر کردم..........چقدر تنها برم دریا.........چقدر تنهایی برگردم...............

من اینجوری دلم خوش نیس..........شبم با ترس هم مرزه..........بهشتم اون ورش باشه ......به این برزخ نمیرزه.............

من اینجوری نمیتونم ........... تو اینجایی و من تنهام...........دارم میمیرم از بس که..........نگفتم چی ازت میخام..........

همیشه.....................

.

.

فقط چند لحظه کنارم بشین............یه رؤیای کوتاه ........تنها همین.........ته ارزو های من این شده.........ته ارزو های ما رو ببین.....

قط چند لحظه کنارم بشین..........فقط چند لحظه به من گوش کن........هر احساسی رو غیر من واسه چند لحظه.........فراموش کن......

برای همین........ چند لحظه ی عمر.....همه سهم دنیامو از من بگیر.........فقط این یه رؤیا رو با من بساز.........همه ارزو هامو از من بگیر............

نگا کن..........فقط با نگا کردنت منو تو چه رؤیایی انداختی..........به هر چی ندارم ازت راضیم..........تو این زندگی رو برام ساختی............

به من فرصت همزبونی بده........به من که یه عمره بهت باختم........واسه چند لحظه خرابش نکن.......بتی رو که یه عمر ازت ساختم........

فقط چند لحظه به من فکر کن...........نگو لحظه چی رو عوض میکنه.............همین چند لحظه برای یه عمر............همه زندگیمو عوض میکنه............

برای همین..........................

.

.

من از اینکه تو خوشبختی............نه ارومم نه دلگیر............یه جوری زخم خوردم که نه میمونم نه میمیرم..........تمام ارزوم این بود........یه رؤیایی که شد دردم..........یه بارم نوبت ما شد........ببین چی ارزو کردم............یه عمره با خودم میگم خدا رو شکر خوشبخته...........خدا رو شکر خوشبختی......چقدر این گفتنش سخته..........

یه عمره با خودم میگم....................

نه اینکه تو نمیدونی.......ولی این درد بی رحمه.........یه چیزایی رو تو دنیا..........فقط یک مرد میفهمه.........تموم روز میخندم...........تموم شب یکی دیگه ام..........من از حالم به این مردم........دروغ های بدی میگم...............

یه عمره با خودم میگم......................

.

.

تو با تموم قلبه من نیومده یکی شدی...............به قصد کشتن اومدی تموم زندگی شدی................بیا به قلبه عاشقم............بهونه ی جنون بده.........اگه مثه من عاشقی.......تو هم به من نشون بده.........من که بریدم از همه.....به اعتماد بودنت.........دیگه باید چیکار کنم........واسه بدست اوردنت........از لحظه ای که دیدمت بیرون نمیرم از خودم............دیگه قراره چی بشه.....بفهمی عاشقت شدم.......درد منو کی میفهمی.........عاشقتم...........چون بی رحمی.........دوری ازم........تا رؤیا شی...........عاشقتم......هر چی باشی......

درد منو.................................

اگه به هم نمیرسیم.........تو با تموم من برو...........همین برای من بسه......که ارزو کنم تو رو............به من که فکر میکنی.......پر میشم از یکی شدن.........همین برای من بسه...........که فکر میکنی به من.......

درد منو..................................

.

.

از این رؤیای طولانی...........از این کابوس بیذاریم...........از این حسی که میدونی و میدونم.........به هم داریم.........

از این که هر دو میدونیم........نباید به فکر هم باشیم......از این که تا کجا میریم ........ اگه یک لحظه تنها شیم......

نه میتونم از این احساس رها شم تا تو تنها شی.........نه اون اندازه دل دارم ببینم با کسی باشی........

نمیتونم..........

دارم میسوزم از وهم تبی که هر دو میگیریم....از اینکه هر دومون با هم لبه ی تیغ راه میریم......

برای زندگی با تو ببین من تا کجا میرم.......واسه یک روز این رؤیا دارم هر روز میمیرم............

نه میتونم از این احساس .......................

.

.

.....................................

دارم اهنگ گوش میدم.......اینا اهنگای جدیده خواجه امیریه.......

خیلی دلم گرفته ......... گریه دارم...............

دیگه سیرم......از همه چی.........

خسته ام...........از همه چی............

دیگه نمیتونم.............

کاش زندگی همینجا تموم بشه..............

بسه دیگه...........تا کی زجر بکشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دو روز دیگه هم میشنوم که چی؟حمید داماد شده...........

یا ....... داماد شده........

یا...............

یکی یکی از تو خاطره های من بلند میشن و میرن...............

ولی من هستم و تموم خاطره هاشون رو هم تو قلبم و ذهنم دارم.... و عذاب میکشم..........

جالبه از این رابطه ها فقط زجرش واسه من میمونه...............

وای ..... ولی با بقیه کاری ندارم ........ واسم خیلی مهم نیس چی میشن........شاید البته نمیدونم شاید.......بتونم راحت فراموش کنم......

ولی .......

ولی ابوالفضل هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه............

البته نمیخوامم پاک بشه...........

اون باید یه روزی تقاص پس بده...........

منتظر اون روزم...........با تمام وجودم..................

 

کاش یه شونه بود که میتونستم سرمو بذارم روشو گریه کنم.............

خدایا...........

بازم ته قصه شد و من موندم و تو خدا جونم................

بازم دمه خودت گرم........هیچوقت تنهام نذاشتی......................هیچوقت................

کاش یه ذره فقط یه ذره از مهربونی و وفای تو رو ادمات داشتن...........کاش...............

خدایا نمیگویم دستم را بگیر........

                       عمریست گرفته ای............

                                از تو میخاهم رهایش نکنی................

جمعه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : فرشته

امروز اومدیم مشهد.............

اومدم ولی با یه کوله بار خاطره جدید و یاداوری خاطرات تلخ قدیم...........

میدونم که هر دفعه بریم شهرستان واسه من کلی از فکر مشغولی میاره ولی بازم دوس دارم هر چند وقت برم اونجا......

یاداوری خاطارات اونجا رو با تموم تلخیش دوس دارم...........

اخه به خاطر تموم اون خاطره ها بهاشو دادم......بهاش ثانیه های عمرم بود که پاش گذاشتم......واسه همینم چون بهای سنگینی واسش دادم نمیتونم دور بریزمش.........

اره دیگه اینم از 20 سال زندگیه ما.......

20 سال از خدا عمر گرفتم ولی اگه الان ازم بپرسه تو این 20 سال چیکار کردی؟نمیدونم!مثل باد گذشت و رفت...........

خدا به از این به بعدش رحم کنه و به خیر بگذرونتش..........

کاش میتونستم کوله بار خاطراتم رو همونجا جا بذارم ولی افسوس که غمش هیچ وقت تنهام نمیذاره.....

غم............

واقعأ غم تنها رفقی بوده که هیچوقت منو تنها نذاشته.................

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است........................... 

 

جمعه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 14:29 :: نويسنده : فرشته

از دیشب فکر این پسره و گذشته مثل خوره افتاده تو مغزم و داره دیوونم میکنه.....لحظه به لحظه فکر میکنم که الان اونا دارن چیکار میکنن؟ولی اون یه لحظه هم به من فکر میکنه؟بازم از خدا میخام همونطوری که فکر اون افتاده تو ذهن من فکر منم بیفته تو کله اش...هر لحظه اش واسه هر کارش یاد من بیفته........مطمئنم اون عاشقم بود..و هنوزم هست...من دیشب برق عشق رو تو نگاش دیدم...هر چند خیلی سعی کرد دل منو بسوزونه ولی تو نگاش یه چیز دیگه بود....دیشب دقیقأ همین موقع یعنی ساعت 11 و نیم بود که رفتن........

اما الان حتمأ با هم بیرون ان ..... یا مهمونی ان ...... شایدم تو خونه تو بغل هم........

اره این حقیقته........باید باهاش کنار بیام.......ولی نمیتونم...........باور اینکه کسی که عاشقت بود حالا دستش تو دست یکی دیگه اس خیلی سخته........خیلی.........

امان از این روزگار...امان از این دنیای نامرد......آی دنیا بیزارم ازت.........................

یاد این حرفش افتادم : "دیدار به قیامت"

ولی کارای خدا و دست روزگار رو میبینی داماد عمه ی من شد که احتمال دیدنمون به هر حال هست..........

ولی ارزو میکنم دیگه هیچوقت نبینمش....تا روزی که طبق ارزویی که دارم بیاد پیشم....از پشیمونی......مطمئنم اون روز میرسه....یه احساسی بهم میگه.........

امروز هم کلی سر همین گریه کردم الانم که دارم مینویسم گریه ام میاد.....اخه این خیلی نامردیه.......

من هیچوقت به اون هیچ علاقه نداشتم .... یا اگه هم داشتم منکرش بودم.....ولی اون واقعأ دوستم داشت...ولی به خاطر یه باور غلطی که من هیچوقت نتونستم واسش توضیح بدم پا پس کشید..........خودش نخاست که بدونه........واسه همینم هست که من میخام یه روزی دوباره روبه روی هم قرار بگیریم......

به هر حال خدایا کمکم کن که بتونم فراموش کنم....نمیدونم چه طوری........ولی  یکی رو سر راهم قرار بده که جای اونو تو ذهن من بگیره که دیگه بهش فکر نکنم ..........

یا " فاطمه زهرا سلام الله علیها "........


جمعه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : فرشته

 سلام خدا....

امشب یه شب عجیب بود...

اتفاق عجیبی افتاد....کسی رو دیدم که ارزو داشتم دیگه هرگز نبینمش......

ابوالفضل……..

اره ابوالفضل.......

هیچوقت فکر نمیکردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه بیاد خونمون........

ساعتای 10 بود که ناصر زنگ زد و گفت ما الان میایم اونجا....

ما هم خیلی جا خوردیم.......اخه ما فردا میخایم بریم مشهد...هیچی تو خونه نداشتیم...اخه فکر نمیکردیم کسی بیاد اینجا....

خلاصه که خیلی بد شد...

محمد هم بیرون بود....

دیگه سریع زنگ زدم بهش و گفتم میوه و شیرینی بخر و بیار ....

حالا اینا رو بی خیال ...

عمه که اومد تو بعدش دیدم ابوالفضل اومد تو....شوکه شدم...ولی اصلأ به روی خودم نیاوردم و خیلی معمولی باهاش احوالپرسی کردم.....

اصلأ انتظار نداشتم....

بعدشم که هی جلوش دلا خم شو این چیز بیار ....

میوه که اوردم اول گفت نه دست شما درد نکنه گفتم بفرمائید بعد روشو کرد به ملیحه و گفت کدومو بردارم؟سیبو برداشت و بعدم گفت با هم میخوریم.....(یعنی ما خیلی عشقولانه هستیم...)

میخاست دل منو بسوزونه که سوزوند...خیلی وقته سوزونده .......بدجوری هم سوزونده.......کاری باهام کرده که امشب از ته قلبم نفرینش کردم.........

امشب شب شهادت حضرت زهراس به روی مجتبی که طفل معصومه خدا رو قسم دادم که به روزی بیفته که بفهمه آه من پشت سرشه و بیاد ازم بخاد که ببخشمش .... و از خدا خاستم یه شوهری نصیبم کنه که از همه جهات از اون بالاتر باشه....

از قیافه...از پول....از تیپ....از خوبی....از همه چی..........

از خدا میخام خودمم به بالاترین سطح علمی برسم.......

امسال کارشناسی....بعدم ارشد....بعدم دکترا....بعدم........

خدایا اینا بزرگترین ارزوم تو زندگیمه.......

خدایا امشب از ته قلبم با تمام وجودم اینا رو ازت میخام...........

خدایا امشب خیلی دلم شکست ... خیلی..... نه به خاطر من..به خاطر دل شکستم بهم لطف کن..........

جمعه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 13:51 :: نويسنده : فرشته

 امروز بعدازظهر رفتیم شهرستان.........

خدا رحم کنه.........

الهی به امید تو.............

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : فرشته

 حدودأ 12 ساعت دیگه از سال 91 باقی مونده...........

امروز خیلی خسته شدم بابت کارای خونه و به قولی خونه تکونی.......

امسال هم داره تموم میشه...یک سال دیگه هم گذشت.....ولی خوب بود یا بد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم...!!!!!!!!!!!!!!

از جهاتی خوب از جهاتی بد......

کاش اون روز این حمید مسخره نمیومد و این اخر سال ما رو خراب نمیکرد.....

ولی من الان حس میکنم خیلی از خدا دور شدم...تو این سال جدید میخام خیلی باهاش دوست باشم...خیلی.....

امیدوارم اونم منو به دوستی بپذیره.........

تو سال 92 باید حسابی درس بخونم.... اخه دو تا کنکور مهم دارم که اینده ام همش تو گرو این دو تا کنکوره...خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی پس عاجزانه ازت میخام همیشه و همه جا یار و یاورم باشی......

تو این سال خیلی وقتا از خیلی چیزا و از خیلی ادما دلم گرفته...دلم شکسته....غمش رو دلم حسابی مونده...ولی همشو این آخر سالی میسپارم به تو....خودت میدونی و بنده هات....

به جز ابوالفضل.... هرگز هرگز ازش بابت جریاناتی که اتفاق افتاد راضی نمیشم....به خصوص وقتی که خبر ازدواجشو شنیدم....چون قضیه ی اون واسه من مثل مرگ خاموش بود...بی سر و صدا خفه شدم و مردم....الانم نه واسش گریه میکنم نه اساسی بهش فکر میکنم ولی گاهگاهی که یادم میاد..قلبم درد میگیره درست مثل الان....هیچ احساسی ندارم ها...فقط از درون انگار دارم خورد  میشم............خدایا من نمیبخشمش.....الانم مثل همیشه ازت میخام تا اخر دنیا تا هر روزی که من هستم و اون هست بلأخره یه روزی ما رو دوباره رو به روی هم قرار بده....فقط من و اون...نه هیچ کس دیگه.......خدایا من باید انتقامم رو ازش بگیرم....انتقام که نه فقط میخام یه جوری محتاجم بشه.....حداقل حرفایی که تو دلم موند و نذاشت بزنم رو بگم.....فقط با گفتن تموم این حرفا به اون دلم سبک میشه.......

خدایا از من ناراحت نشی....نگی چه بنده ی کینه ای دارم.....خودت میدونی که من اصلأ کینه ای نیستم .. خیلی زود همه رو میبخشم... ولی این یه مورد رو چند ساله که دارم سعی میکنم فراموش کنم و بی خیالش شم ولی فایده نداره.....

پس خدایا این یه مورد رو به ما خرده نگیر و نادید بگیرش...

البته تو که همیشه همه ی کارهای اشتباه ما رو نادید میگیری...........

یا ستار العیوب.....

خدایا منو ببخش............

منو ببخش برای همه ی روز هایی که به یادت نبودم.........

همه روز هایی که فراموش کردم تو هستی و خیلی کارها رو انجام دادم که نباید انجام میدادم........

همه روزهایی که تو دیدی دارم گناه میکنم و نگاه کردی و به روم نیاوردی که هیچ ابرومو پیش خلقت حفظ کردی و رسوام نکردی....

همه ی روزهایی که کلی باهات قول و قرار گذاشتم ولی خیلی زود همش رو فراموش کردم و بازم تو به روم نیاوردی......

همه ی روز هایی که با دیدن بنده هایی از تو که اصلأ معنی عشق رو نمیدونن و لایقش نیستن خیلی ساده با یک نگاه عاشقشون شدم ولی اونا خیلی ساده از کنارم عبور کردن......

و.....

خدایا منو بابت همه ی اینا ببخش.......

خدایا بابت لطف همیشگیت ازت سپاسگذارم..........

 

خدایا نمیگویم دستم را بگیر....

            عمریست گرفته ای.......

                  از تو خواهش میکنم هرگز رهایش نکنی..........

 

خدایا خیلی مخلصتم....

هیچ وقت تنهام نذار.........

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : فرشته

وای حس خوبی دارم..........

دیشب پریشب بود به استاد زارع ایمیل زدم و حالشو پرسیدم و بعدم گفتم واسه دفاعیه تون اگه امکانش بود خبر بدین بیایم..........

اصلأ فکر نمیکردم جواب بده...

ولی الان که ایمیلم رو باز کردم دیدم جواب داده............

وای خدای من....

راستی از روز یکشنبه بگم تو دانشگاه...

صبح قرار بود ساعت 7 زهرا بیدارم کنه که به استاد اس بدم واسه کتاب...ولی یادش رفته بود و خلاصه ساعت 7 و 10 دقیقه بیدار شدم و سریع بهش اس دادم...

ساعتای 9 و نیم هم بود که رفتم دانشگاه اتفاقأ مثل دیروزش با هم رسیدیم...

اولش که تو اتاق الوندی بود و منم رفتم اونجا بعد اول که اذیتم کرد و گفت فکر کنم نیاوردم و... بعدم کتاب رو داد بهم که یه دفعه دیدم یثربی اومد تو............

خلاصه کلی چرت و پرت گفتن واسه تعطیلی اون روز و این هفته..اونا 4 تا استاد بودن و من تنها .... من فقط میخندیدم و نمیدونستم چی جوابشون رو بدم!!!

خلاصه اش که بعد رفتیم تو اتاق اساتید و مقاله ام رو با استاد ابراهیم... بررسی کردیم و کلی چرت و پرت هم گفتیم ...اتفاقأ همون استادی که اون روز که پروفسور از امریکا اومده بود دیدمش و خیلی خوش تیپ بود هم اونجا بود و همش به ما نگاه می کرد ...........

وای چی میشه اگه............

واسه پروژه ی پایگاه هم بهش گفتم گفت خودم یه پروژه ی نصفه دارم میخای تا بهت بدم کاملش کنی منم از خدا خواستم و گفتم واسم بفرسته.......

بعدم که از دانشگاه اومدم و راه افتادم اومدم مشهد........

مامان هم که هفته ی پیش عمل کرده الان بهتره الحمد لله.......

پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : فرشته

وقتی کــه نیستی 


شکـــــ دارم که بیایی


وقتی هم که می آیــــی


مطمئن نیستـــــــم که میمانی


وقتی هــــم که میروی


نمیدانم که باز میگردی یا نــه


این دو دلــــــــی ها


دو راهـــــــی ها


دوگانگـــــی ها


مرا خواهد کشت..


بیـــــــــــا


و یا


یک بار برای همیشه نیـــــــــــا…!

چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 23:46 :: نويسنده : فرشته

 باز دانشگام....

واسه پروژه ی ابراهیم زاده مجبور شدم دوباره بیام....

دیروز بعدازظهر مامان رو بردیم دکتر و بعدش هم من رو اوردن ترمینال و منم اومدم...داداش میخاست بیاد ولی بهش گفتم برو مامان رو ببر خونه من خودم میرم....

رفتم داخل ترمینال ماشین نبود.... ولی گفت تا نیم ساعت دیگه احتمالأ بیاد همونطوری داشتم قدم میزدم که یهو حمید رو دیدم....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو راستای دیدش بودم...باید همونجا خودم رو یه جوری گم و گور میکردم ولی....

ولی از جام تکون نخوردم و همونجا وایستادم تا منو ببینه...

منو دید...

ولی من طوری رفتار کردم که انگار ندیدمش...

دیدم داره به گوشیم زنگ میزنه....رد دادم....

خیلی زنگ زد ولی من جواب ندادم...

یه دفعه دیدم روبروم وایستاده...!!!!!!

سلام کرد ولی بهش گفتم برو....

کلی التماس کرد که بیا بریم یه جا میخام باهات حرف بزنم........

منم بلأخره خر شدم و رفتم و یه جا رو صندلی نشستیم...

کلی چرت و پرت گفت......

منم مدام بهش بی محلی کردم و هر چی گفت خلافشو گفتم...

بعدم اومدیم بیرون و من سوار شدم و اومدم..........

اون چند دفعه بهم گفت : دوستت دارم.. ولی من یه دفعه هم نگفتم...این خیلی ناراحتش کرده بود...

ولی عذاب وجدان گرفتم...یعنی نمیدونم یه حس الکی بهم میگفت که بهش اس بدم....

خلاصه بهش گفتم شارژ ندارم و اونم واسم انتقال داد... و بهش اس دادم...

گفتم نمیخام الکی وابسته ات کنم... هنوز که هیچی معلوم نیس...اگه به هم نرسیدیم چی؟؟ 

و...

خلاصه توجیهش کردم....

شب هم یه دو سه ساعتی با هم اس ام اس بازی کردیم....

البته بیشترش رؤیا پردازی بود.......

 

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: 8:9 :: نويسنده : فرشته

هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
 هرجا که دلت میخواهد برو…
 فقط آرزو میکنم
 وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
 و اما من…
 بر نمیگردم که هیچ!
 عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
 که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!

 

چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 23:12 :: نويسنده : فرشته
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 135
بازدید کل : 29534
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 66
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس